پرسش نخست شما از اين است كه: چرا كشورهاى اسلامى عقب مانده هستند، در صورتى كه مردم كمونيست شوروى1 ـ كه به وجود پروردگار متعال معتقد نيستند ـ پيشرفته ترين مردم دنيا محسوب مى شوند؟
و بعد به اين پرسش منتهى مى شود كه: كدام يك از اين دو حالت منطقى نبودن دين اسلام، يا جذّاب نبودن آن، باعث شده است كه مسلمانان جهان، رهرو اسلام نباشند؟
ما به لطف خداوند متعال به هر دو سؤال پاسخ مى دهيم:
امّا پاسخ از سؤال اوّل اين است كه: پيشرفته بودن و عقب مانده بودن يك جامعه را با چه معيار و ميزان بايد سنجيد؟ ممكن است كسى بگويد ـ و حق هم همين است ـ كه با معيارهايى كه اديان آسمانى، مخصوصاً اسلام به دست ما داده است اين سنجش را بايد به عمل آورد.
بنابراين هيچ يك از كشورهايى كه به اصطلاح پيشرفته شمرده مى شوند ـ نه غرب و نه شرق ـ پيشرفته نيستند. هر كشورى كه با اين معيار با مكتب انبيا نزديكتر باشد، پيشرفته تر است; و با اين حساب معلوم نيست كشورهاى اسلامى از كشورهاى ديگر عقب مانده تر باشند، اگر نگوييم پيشرفته ترند. هر انسان و هر جامعه اى به قدر نقشى كه در تطبيق اسلام با خود دارد به پيش رفته است و به قدرى كه به خدا نزديكتر است، پيشرفته تر مى باشد.
ممكن است بعضى بگويند: معيار، اخلاق و ارزشهاى انسانى است. در اين صورت به تصديق محقّقان، كشورهاى غرب و شرق در مدنيّت اخلاقى از كشورهاى ديگر پيشرفته تر نيستند و جنايات و خيانتها، اجحاف و زورگويى و فحشا و فساد در آنها بر حسب آمار، به مراتب بيشتر است. پس با اين معيار هم كشورهاى مسلمان عقب مانده نيستند و آنچه هم از شرف و اخلاقشان ضعيف و ضايع شده است، در اثر ارتباط با همان كشورهاى به قول شما پيشرفته و تقليد از آنهاست.
ممكن است برخى هم معيار را پيشرفته بودن در صنعت و تكنيك و امور مادّى بدانند كه چون بعضى كشورهاى غير اسلامى در اين جهات جلو رفته اند آنها را پيشرفته بخوانند; چنانكه بيشتر اشخاص از اين جهت و با اين حساب آنها را پيشرفته و ديگران را عقب مانده مى گويند.
در جواب مى گوييم: اوّلاً اين معيار، تمام نيست; و اگر ملّتى در اخلاق و مدنيّت اخلاقى و ارزشهاى انسانى عقب مانده و در صنعت و تكنيك و قدرت نظامى و در اختيار داشتن وسايل تخريب كشورها جلو بود، پيشرفته نيست; بلكه واقعاً عقب مانده است. ملّتى كه مسلح به سلاح مخرّب و تجهيزات وحشتناك نظامى باشد و در اخلاق ضعيف باشد، خطرناكترين ملّتها خواهد بود كه از آن جز منطق زور و استكبار توقّعى نمى توان داشت.
ثانياً: اين پيشرفته بودن در اثر اعتقاد نداشتن به پروردگار نيست; زيرا كشورهاى ديگر كه با شوروى در صنعت و تكنيك رقابت دارند، به خدا معتقدند; و مى بينيم كه از شوروى، پيشرفته تر و قوى ترند. در اثر مسلمان نبودن و مسيحى بودن هم نيست; زيرا كشورهايى هستند كه مسيحى هستند، و التزامشان به مسيحيّت، كمتر از كشورهاى پيشرفته مسيحى نيست; با اين وجود، عقب مانده هستند. پس مسأله نفى خدا و نفى اسلام (العياذبالله) در اينجا هيچ تأثير ندارد، و آنها كه پيشرفته هستند از اين جهت منفى و سلبى پيش نرفته اند. مسيحى بودن و كمونيست بودن هم مؤثّر دراين ترقّى مادّى نيست. چنانكه مى بينيم ژاپن با اينكه نه كمونيست است و نه مسيحى، از كشورهاى پيشرفته دنيا است. اگر حوادث جنگ و فشارى كه از خارج بر آن وارد مى شود نبود، شايد امروز از پيشرفته ترين ملل دنيا نبود. پس به هر حال مى فهميم كه مسأله نداشتن مذهب، نداشتن و عدم اعتقاد به خدا هيچ دخالتى در اين ترقّى ندارد.
البتّه تعاليم بعضى مذاهب مثل مسيحيّت كنونى با ترقّى مادّى، و به وجود آوردن تاريخ و تمدّن، منافى است; و تعجّب در اين است كه با پيروان چنان مذهب مجرّدپرور و بى اعتنا به مادّه، آن مكتب و مذهب را آنچنان كنار گذارَد و در امور مادّى چنين پيشرفت نمايد و اين همه به آن دلبستگى پيدا كند كه به جز مادّه به چيز ديگر نمى انديشد، يا كمتر انديشه مى كند.
ثالثاً: وقتى ما به اين نتيجه رسيديم كه عقيده نداشتن به خدا و اعتقاد داشتن به مسيحيّت با ترقّى صنعتى و مادّى هيچگونه رابطه اى ندارد، بلكه بى اعتقادى به خدا و عقيده مسيحيّت كنونى مانع از ترقّى و سير كمالى انسان مى باشد، اگر اسلام و تعاليم آن را تحت مطالعه دقيق قرار دهيم، در مى يابيم كه آن هيچ چيزى و هيچ مادّه اى كه مانع از ترقّى باشد، وجود ندارد. چنانكه محقّقان غير مسلمان هم تصديق دارند، اسلام به وجود آورنده تاريخ و ترقّى است; و برقرارى دلپذيرترين زندگى در روى زمين را يك فرمان عالى تلقّى مى كند; و از جهت التزام مسلمانان به عقايد اسلامى، هيچ علّتى براى عقب ماندگى مسلمانان نمى توان جست.
روى رابطه هر معلولى با علّت خود، بايد علّت اين عقب ماندگى را كه در امور مادّى پيدا شده است، در جاى ديگر غير از اسلام و تعاليم اسلامى و غير از التزامات صحيح مسلمانان به اسلام پيدا كرد. بالاخره اكنون هم اسلام و تعاليم اسلام و مسؤوليتهاى اسلامى است كه ما را بر آن وامى دارد كه علل عقب ماندگى را پيدا كنيم، و هر چه زودتر و سريعتر خود را به ديگران برسانيم و از آنها جلو بزنيم.
آنچه موجب اين عقب ماندگى است چند چيز است:
1 ـ تقدّم و پيشدستى پيشرفته ها در كشف خواصّ اشيا و دست يافتن آنها به برنامه هاى صنعت و تكنيك و علوم آزمايشى; كه البتّه اين تقدّم و پيشدستى بر اثر يك سلسله عواملى است كه بسيارى از آن خود به خود و بدون اين كه ملل پيشرفته، آن عوامل را ايجاد كرده باشند يا اينكه از ايجاد آن قصد اين پيشرفتها را كرده باشند موجود شده است. مثلاً اروپاييان در جنگهاى صليبى قصد فرا گرفتن علوم از مسلمانان و استفاده از معارف و تحقيقات مسلمانان را نداشتند. آنها براى جنگ و غلبه و كينه توزى و فرونشاندن آتش خشم خود آتش اين جنگها را روشن ساختند، امّا در تماس با مسلمانها، علوم مسلمانان را به كشورهاى خود بردند و مى توان گفت قيمتى ترين غنيمتى كه يك ارتش در دنيا تا به حال به آن دست يافته اين غنيمت بود كه اروپاييها علم مسلمانان و معارف اسلام را اندوختند و فرا گرفتند و آن همه پيشرفت كردند.
2 ـ از سوى ديگر، در بين مسلمانان نيز گرايش هايى پيدا شد كه آنان را از تكميل علم و صنعت، و دنبال كردن راهى كه اسلام جلوى پاى آنها گذارده و گذشتگان و نياكان مسلمانشان به آن راه رفته بودند، بازداشت. مخصوصاً افكار متفلسفانه و صوفيانه و گرايشهاى انزواجويانه و كناره گيرى از امور دنيا كه هرگز در برنامه هاى اسلامى جايى نداشت، رواج گرفت. تعاليم حيات بخش و ارزنده اسلام را (مثل: توكّل، قناعت، صبر، زهد، تسليم، رضا و تفويض)، به غلط تفسير و معنى كردند و تنبلى، سستى انظلام و ترك كار و كوشش را شعار خود كردند. تحقيق و بحثهايشان ـ بيشتر يا تمام ـ مصروف مجادلاتى بى فايده و بى حاصل شد كه علاوه بر اين كه وقتشان را تلف مى كرد و از تحقيقات اساسى منصرفشان مى ساخت، موجب اختلافات و كشمكشهايى هم مى شد. مخصوصاً فرق اشاعره و حنابله كه بحثهايشان بسيار زيانبخش شد.
3 ـ اختلافات سياسى ميان حكّام نيز در اين عقب ماندگيها اثر داشت; چنانكه نادانى و بى كفايتى سران و زمامداران نيز در عقب ماندگى مسلمانان مؤثّر بود. قدرتهايى در اختيار سلاطين و زمامداران امور مسلمانان قرار گرفت كه اگر صرف تحقيق علمى، كشف خواصّ اشياء و تسلّط بر قواى طبيعت، و غلبه بر مشكلات شده بود، مسلماً فوايد و محصول آن چشمگير بود. ولى متأسّفانه اين قدرتها در هوسرانيهاى بيجا، به هدر رفت و هيچ بازدهى و بهره اى براى ملّت نداشت.
4 ـ بيگانگان نيز در ادامه اين اوضاع و در بعضى مناطق در به وجود آوردن آن فعّالانه نقش داشته و دارند. آنها مى كوشند كه مسلمانان را از جهت صنعت و علوم مادّى عقب مانده و نيازمند به خود نگاه دارند كه محصولاتشان در بازارهاى جوامع مسلمان رواج داشته باشد و به مصرف برسد. تمام كوششها، متوجّه همين جهت است كه نفوذ اقتصادى و بازرگانى خود را در كشورهاى ديگر، به توسّط منع آنان از دست يافتن به صنايع جديد حفظ كنند.
خوشبختانه اين علل و عوامل روز به روز، رو به ضعف نهاده و اميد مى رود كه در آينده نزديك همه از بين برود.
امّا مسأله تقدّم و پيشدستى ديگران در كشف خواصّ اشياء و علوم آزمايشى: اين مسأله، يك مسأله موقّتى است، و اگر مسلمانان سعى و عمل را پيش گيرند، به زودى مى توانند به اين علوم دست يابند و در ميدان مسابقه از ديگران گوى سبقت را بربايند، چه علم و صنعت و ترقّى هيچگاه وقف بر قوم خاص و اهل منطقه خاصى نيست; بلكه به عكس، اتّفاق افتاده كه عقب ماندگان به پيش رفته، و جلو رفته ها عقب مانده اند.
موضوع قدرتهاى فردى كه مورد استفاده واقع مى شوند امروز به تدريج از بين رفته و به قدرت ملّى و همگانى تبديل شده است و اگر چه در اينجا هم حسن استفاده از آن موقوف به شعور و درك همگان است، امّا بالاخره از آن سوءاستفاده هايى كه اشخاص از تمركز قدرت در دست شخص واحد مى كرده و آن را وسيله هوسرانيهاى خود قرار مى دادند تا حدّ زيادى مصونيّت پيدا مى شود.
اكنون كه دنياى اسلام عليه استعمار به پاخواسته و نقشه ها و برنامه هاى استعمارى را كم و بيش شناخته اند اميد است مبارزات پيگيرشان با استعمار با تسلّط همگان به طور صحيح، نتايج ايجابى و مثبت داشته باشد.
حاصل اينكه مسلمانان اين عقب ماندگى را كه ارتباطى به ذات اسلام ندارد مى توانند در سايه هدايتهاى قرآن و اسلام جبران نمايند و با توجّه به استقلال خود و لزوم رفع حاجت از بيگانگان و برنامه هاى مبارزات اسلامى، نه فقط نفوذ ملل پيشرفته را طرد كنند، بلكه در رشته هاى علوم و صنايع هميشه پيشرو و مقدّم باشند. به اميد آينده، و به اميد خدا و به اميد پشتكار و كوشش و سعى و عمل مسلمانان.
امّا جواب از سؤال دوم كه: كدام يك از اين دو حالتِ منطقى نبودن دين اسلام، يا جذّاب نبودن آن، باعث شده است كه مسلمانان جهان، پيرو اين دين نباشند، اين است كه:
اسلام به تصديق مخالف و موافق و بررسيهاى عميق كه درباره عقايد و تعاليم آن شده، و هزارها كتاب كه در خصوص آن و مقايسه با اديان و مكتبهاى ديگر نوشته اند، منطقى ترين تمام اديان و مكتبها است. دين، بر مبناى عقل است و همه چيز را بر اساس عقل و تفكّر پيشنهاد كرده، و هيچ مطلب نا معقول و خردناپسند در آن نيست. بر خلاف مسيحيّت كنونى كه از ريشه با عقل ناسازگار است، اسلام اصول و فروعش همه عقل پسند و در طول چهارده قرن مورد بحث و ابراز نظر قرار گرفته است و منطقى بودن آن هر روز ثابت تر مى شود. نه عقل توانسته است به اسلام خُرده گيرد و نه پيشرفت علوم، خدشه اى به آن وارد نموده است.
امّا جذّابيّت آن نيز قابل انكار و ترديد نيست; اين احكام اسلام و اين آيات قرآن، سراسر آن جذابيت است. يك فصل از قرآن مانند: (لاتجعل يدك مغلولة إلى عنفك)2، بلكه يك سوره به ظاهر كوچك، مثل: سوره توحيد و يك آيه مثل آيات: (إن الله يأمر بالعدل و الاحسان، و إيتاء ذى القربى و تنهى عن الفحشاء و المنكر و يعظكم)3 ، (لاتستوي الحسنة و لا السئيه ادفع بالتي هي أحسن فالذي بينك بينه عداوة كأنه ولى حميم)4 ، (تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علواً فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين5) ، (يا ايها الناس انا خلقناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم)6، و (يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداءلله و لو على انفسهم او الوالدين و الاقربين)7 را بخوانيد و جذّابيّت اسلام را در آن ببينيد.
دينى كه تمام تعاليم و عقايدش موافق با فطرت و برآورنده خواسته هاى صحيح واقعى بشر است، بايد اين همه جذّاب باشد. آيا توحيد اسلام كه «گوستاولوبون» مى گويد: «در بين تمام اديان يگانه تاج افتخارى است كه بر سر دين اسلام است»، جذّابيّت ندارد؟ آيا عدل اسلام، جذّاب نيست؟ آيا مساوات اسلام، اخلاق اسلام و قوانين اسلام، جذّاب نيست.
اين جاذبه اسلام است كه در مثل اين عصر كه عقايد مردم به اديان رو به ضعف نهاده و حملات استعمارگران و عمّال تبشير و كليسا با تمام قدرت مادّى به اسلام روز افزون است، همچنان جذّابيّت خود را حفظ كرده است و اين جذّابيّت باعث شده است كه هر روز، افراد بسيار ـ از دانشمند و متفكّر و روشنفكر و سياستمدار ـ و اصناف مختلف، به صورت فردى يا گروهى به اسلام مى گروند! غير از جذّابيّت اسلام، چه چيزى باعث اين امر شده است؟ كدام عامل، اسلام را چنين رونق داده است كه در برابر آن، تبليغات مسيحى كه با صرف هزينه هاى گزاف و كلان و پشتيبانى سياسى استعمارگران در دنيا فعّال است خودبخود در توسعه و گسترش است.
غير از اين است كه مثل جذّابيّت نماز سربازان تركيه در كره، مردم آنجا را نيز به اسلام متمايل كرد؟! سرمايه بقاء و جلو رفتن اسلام و رمز مهمّ آن فتوحات صدر اسلام، منطقى بودن عقايد اسلام و جذّابيّت آن است.
در بين پيروان اديان مخصوصاً در مقايسه با مسيحيّت، همين پيروان فعلى اسلام بيشتر از پيروان مسيحيّت از اسلام پيروى دارند. نهايت اين است كه آمار ندارد تا معلوم شود در شبانه روز چند صد ميليون پيرو اسلام شراب نمى نوشند، گوشت ميته نمى خورند، قمار نمى بازند، خود را به فحشا آلوده نمى كنند، ستم كارى نمى نمايند و گناهان ديگر را مرتكب نمى شوند. به اين حساب پيرو اسلام از تمام ملل بيشتر است.
البتّه نمى گوييم مسلمانان در همه ابعاد و همه جهات پيرو اسلام هستند; مخصوصاً در اين قرن اخير كه حكومتهايى را روى كار آورده اند كه مى كوشند تمام معانى التزامات و تعهّدات مسلمانان را نسبت به اسلام ضعيف جلوه دهند و بلكه ترك سنن اسلام را تجدّد بشمارند، كه البتّه اين حرف ديگرى است. مى گويم: در اين شرايط هم حكومت و نفوذ اسلام در بين پيروان خودش از حكومت مذاهب ديگر نه فقط كمتر نيست، بلكه به مراتب بيشتر است; و افرادى كه خود را نسبت به اسلام متعهّد و مسؤول بدانند، بسيارند.
با اين وجود، تصديق داريم كه ابعاد مهمّى از تعاليم اساسى اسلام فعلاً از دايره عمل مسلمانان خارج شده، و پيروى آنان منحصر به عبادات و قسمتهاى اخلاقى و ترك بعضى محرّمات شده است; امّا اين نه از جهت منطقى نبودن و جاذب نبودن دين است. اين تعاليمى كه متروك شده است، بى اندازه دلربا و جاذب است و همين جذّابيّت، بازگشت مسلمانان را به آن تعاليم نويد مى دهد.
به نظر ما اگر نقّاشى بتواند چهره اسلام را در آن حقيقتى كه هست نقش كند، چهره اى زيباتر از آن نخواهد بود. چهره اسلام چهره حقيقت، چهره جمال طبيعت، چهره فطرت انسانيّت، چهره خير و احسان، چهره علم و دانش و عرفان و چهره عدل و انصاف و مساوات و چهره سعى و عمل و ايمان است.
براى اينكه مسلمانان در همه نواحى پيرو اسلام شوند، بايد نظامات تعاليم و تربيت و وسايل تبليغات سمعى و بصرى را همكار و همراه ساخت، و در رشته هاى مختلف از پيروان واقعى تشويقات و قدردانى شود و حتّى جوايزى قرار دهند. امّا در صورتى كه تعليم و تربيت و وسايل تبليغى همه بر ضدّ اسلام و براى تضعيف عقايد اسلامى مردم، و تخريب مبانى دينى و تعهّدات مذهبى همكارى كنند و مطبوعات هم آنها را يارى نمايند، نبايد سؤال كرد كه چرا مسلمانان پيرو اسلام نيستند; و نبايد آن را به منطقى نبودن يا جذّاب نبودن دين مستند ساخت.
اسلام، چهارده قرن است كه در دنيا مطرح است. همراه با با آن و در عصر آن دولتهاى بزرگ و اوضاع و احوال مهم و تاريخى به وجود آمده; نوابغ و رجال علم و سياست و صلح و جنگ و شخصيّتهاى برجسته بسيارى در دامن آن پرورش يافته است و فراز و نشيبهاى گوناگون را پشت سر گذارده، و با قوى ترين عوامل منفى روبرو شده است و همكنون در دنيا جايگاه نيرومند خود را حفظ نموده است و براى دول استكبارگر، تهديد جدّى محسوب مى شود. رمز اين دوام و بقا، قوّت مبانى محكم اين دين است.
شما و ما و همه دنيا امروز مى بينند كه مكتب لنين و كمونيسم كه اين همه روى آن حساب مى شد و بسيارى از جوانان فريفته آن شده بودند، با اينكه تا آنجا پيش رفت كه يكى از دو قدرت مادّى و نظامى جهان شد و پيشرفته ترين سلاحها را ـ كه مى تواند زمين را ويران سازد ـ در اختيار گرفت، چگونه از اوج رفعت ظاهرى سقوط كرد و در منجلاب ورشكستگى و زبونى افتاد كه امروز براى يك لقمه نان و غذاى مردمشان بايد دست گدايى و نياز به سوى اين و آن و اينجا و آنجا دراز كند. اين رژيم با آن همه كوكبه و فرياد، و آن همه ظلم و استضعاف امثال استالين، نتوانست يك قرن دوام بياورد و بى آنكه از بيرون به آن حمله و هجومى بشود از درون فرو پاشيد.
امّا اسلام و مكتب انسان ساز آن در همين شوروى پس از هفتاد سال اختناق و قتل عام و زجر و زندان سر بلند كرده و اعلام وجود مى نمايد. اين دليل قوّت مبنى، و قوّت اصول، و قوّت مكتب است.
نظرات شما عزیزان: